جدول جو
جدول جو

معنی بی مراد - جستجوی لغت در جدول جو

بی مراد(مُ)
مرکّب از: بی + مراد، آنکه به میل و آرزوی خود نمیرسد. (ناظم الاطباء)، ناکام:
مراد بی مرادی را روا کن
امید ناامیدی را وفا کن.
نظامی.
پس بگفتند این ضعیف بی مراد
از مجاعت سکته اندر وی فتاد.
مولوی.
و همه خوشیها در اختیار و قدرت و فعل است. مجبورخود نام با خود دارد، یعنی بی مراد و بیچاره و عاجز و بی مزد. (کتاب المعارف) ، کنایه از مردم سبک و بی تمکین باشد. (برهان)، کنایه از شخصی بود که سبک باشد. مردم تند و تیز و سبکسر. (انجمن آرا)، مردم سبک و بی تمکین و بی قرار و سبکسر و سردرهوا و بیهوده. (ناظم الاطباء)، پوچ و سبک و مردم تند و تیز و سبکسر. (آنندراج)، سبک. (رشیدی)، بی عقل. بی خرد. بی شعور. احمق. آنکه بی اندیشۀ قبلی کاری کند. نادان. جاهل. (از یادداشت مؤلف) :
به بد کردن بنده خامش بود
چنان دان که بی مغز و بیهش بود.
فردوسی.
بچربی شنیده همه یاد کرد
سر تور بی مغز پرباد کرد.
فردوسی.
یکایک بدادند پیغام شاه
بشیروی بی مغز و بی دستگاه.
فردوسی.
گر هزار است خطا ای بخرد جمله خطاست
چند ازین حجت بی مغز تو ای بیهده چند.
ناصرخسرو.
نه مکانست سخن را سر بی مغزش
نه مقرست خرد را دل چون قارش.
ناصرخسرو.
بگو بدان که خلاف خدایگان خواهد
که کارنامۀ بی مغز را یکی برخوان.
مسعودسعد.
آن بخت ندارند که ناخواسته یابند
چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز.
سوزنی.
ندادند صاحبدلان دل بپوست
وگر ابلهی داد بی مغز اوست.
سعدی.
- بی مغزان تردامن، آن اصحاب خلل که فاسق باشند. این کنایه است از کسانی که مایۀ نیکی ندارند وبدکردارند و ایشان بدترین انسان اند. (آنندراج)، فاسقان و فاجران و صاحبان خلل. (ناظم الاطباء)،
- سر بی مغز، سر تهی از خرد و عقل:
ور حسود از سر بی مغز حدیثی گوید
طهر مریم چه تفاوت کند از خبث جهود.
سعدی.
- سخنهای بی مغز، گفته های بی اساس و بی اندیشه و بی معنی. (یادداشت مؤلف) :
بدو گفت طوس ای یل شوربخت
چه گویی سخنهای بی مغز و سخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علی مراد
تصویر علی مراد
(پسرانه)
مرکب از علی (بلندمرتبه) + مراد (آرزو)، نام یکی از پادشاهان زندیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی مثال
تصویر بی مثال
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد مراد
تصویر باد مراد
باد موافق که کشتی را به سوی مقصد ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی قرار
تصویر بی قرار
بی آرام، ناآرام، بی تاب، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی سواد
تصویر بی سواد
کسی که خواندن و نوشتن نداند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مرکّب از: بی + مرام، بی مسلک. که مسلکی ندارد. رجوع به مرام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خالی از مرد. فاقد جنس نرینۀ آدمی.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ناکامی. نامرادی:... و سببی دیگر آنستکه طبیب را پیوسته سخن درد و بیماری وقی و اسهال... باید شنید و آنرا جواب خوش باید داد. این همه انواع بی مرادی است و کسی را که چندین بی مرادی باید کشید اگر بیمار نشود عجب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و تشنگان تموز بی مرادی. (سندبادنامه ص 6).
باز خوشیها در فعل و اختیار است دلیل بر آنکه لفظ جبر در بی مرادی مستعمل بود. (کتاب المعارف).
نیست چون کار بر مراد کسی
بی مرادی به از مراد بسی.
نظامی.
گر مرادت را مذاق شکر است
بی مرادی بی مراد دلبر است.
مولوی.
هر که را برگ بی مرادی نیست
گو برو گرد کوی عشق مگرد.
سعدی (بدایع).
بر جوربی مرادی و درویشی و هلاک
آنرا که صبر نیست محبت نه کار اوست.
سعدی.
دل از بی مرادی بفکرت مسوز
شب آبستن است ای برادر بروز.
سعدی (بوستان) ، کم ظرفی. (یادداشت مؤلف). سبکسری. احمقی. بی خردی. سبکی. رجوع به بی مغز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبح مراد
تصویر صبح مراد
پگاه امید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سران
تصویر بی سران
دو کفه ییها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جرات
تصویر بی جرات
بزدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سواد
تصویر بی سواد
برانی: نافرهخته کانا آنکه خواندن و نوشتن ندارند، بی علم بی معرفت
فرهنگ لغت هوشیار
بی هال (هال قرار) مرا دیوانه پندارند و بی هال - که دیوانه چو من باشد به هر حال (ویس و رامین) خسته دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مجال
تصویر بی مجال
بی فرصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
نا مرد ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مساس
تصویر بی مساس
بی بنیاد و بی اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی هراس
تصویر بی هراس
بی خوف و ترس، بی بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مثال
تصویر بی مثال
بی مانند، بینظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قرار
تصویر بی قرار
ناپایدار، بی ثبات، بی صبر، ناشکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
بی نهایت، نامحدود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی جرات
تصویر بی جرات
بزدل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی قرار
تصویر بی قرار
بی تاب، نا آرام، سراسیمه، پریشان
فرهنگ واژه فارسی سره
بی نصیبی، محرومیت، نامرادی، حرمان، یاس
متضاد: امید، رجا، مرادمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی مقام
تصویر بی مقام
Undistinguished
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
Dishonorable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مراسم
تصویر بی مراسم
Unceremonious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
Dematerialization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
Boundless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی قرار
تصویر بی قرار
Antsy, Fidgeting, Restless, Restlessly, Skittish, Unsettled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی سواد
تصویر بی سواد
Illiterate, Uneducated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
дематериализация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
позорный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مقام
تصویر بی مقام
невыдающийся
دیکشنری فارسی به روسی